سفر ناخواسته، اما بی نظیر

ساخت وبلاگ


علیرغم این که دلم نمی خواد توی سرما جایی برم، به خاطر بیشتر بودن با خواهر جانهام، پیشنهاد دادم که در سفر شمال و دیدن خانواده همسر خواهر وسطی، همراهیشون کنم. این شد که دیروز صبح، به همراه مادر جان و خواهرجانها و دوستی عزیز، سوار بر پرشیای پدر جان، زدیم به جاده و برفی ترین رانندگی عمرم رو تجربه کردم و بدون لحظه ای پلک زدن، از ترس برف و مه بیرون و بخار شیشه از داخل و لیزی جاده، رسیدیم چند ده متری دریا و وسط باغهای پرتقال.

بعد هم کنار بخاری نشستیم و در کنار خانواده نسبتا شلوغ و البته خونگرمشون، به اندازه تمام چند ماه اخیر، گفتیم و خندیدیم و گاهی حتی از شدت خندیدن، به سرفه افتادیم و اشک از چشمهامون سرازیر شد. امروز صبح هم که راهی جنگل برفی دو هزار شدیم و چشمها رو با زیباترین مناظر برفی و نیلی ترین آسمان نوازش دادیم. بعد هم ظهر و عصر باز  برای فرار از سرما، مهمان بازی و در جمع خانواده ها بودن، تجربه خوبی بود. فعلا که داریم از هوای پاک و حضور خواهران عزیز و جمع گرم مهمان نواز شمالی، لذت می بریم و به دل تنگ و فرداهای سخت؛ فکر نمی کنیم. گفتم چند خطی بنویسم که اینجا فقط به غر زدن از غمها نگذره!

# محبوب نازنین، سپاس از سلامتی و همراهی عزیزان  و این همه زیبایی.....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 8:36