از این روزهای سردِ خاکستری.....

ساخت وبلاگ


حال دلم خوب نیست. نمیخوام غر بزنم، اما نگفتنش باعث شده تا مرز انفجار برم. مجبورم پناه بیارم به این خونه عزیزِ نسبتاً متروک که شاید کمکم باشه. پیشاپیش عذر میخوام که حرفهام بوی نا امیدی میده.....

وضعیت بابا خوب نیست. داروهای شیمی درمانی حسابی ضعیفش کرده. روزهای مختلف، یکی از عوارض تهوع/ اسهال/ لرز/ استفارغ/ بی اشتهایی/ گرفتگی عضلات/ بی حسی سر انگشت ها رو تجربه می کنه، با کم خونی مفرط و رنگ و روی زرد. حتی چند روزی توی بیمارستان بودن و سرم و داروی تقویتی گرفتن هم کمکی نکرد، به معنی واقعی‌ پوست و استخوان شده و طول هفته، جز برای زدن آمپول ویتامین یا نوبت های دکترش، حتی از طبقه خودشون هم بیرون نمیاد؛ کسی که حتی تا همین چند ماه پیش، لااقل به باغچه می رسید یا نگران شستشوی ماشین من بود،از نظر اعصاب نا آرام و تندخویی که از عوارض داروهاست هم که بهتره حرفی نزنم، فقط خدا رو شکر کنم که لااقل داروی آرامبخش مصرف می کنه و عصبی بودنش به اندازه چند ماه قبل نیست......

اومدن و رفتن خواهرهای عزیز هم درسته که خوشحال کننده است، اما هر بار باعث ناراحتی بیشتر میشه که بابا نمیتونه تا فرودگاه رانندگی کنه یا دیگه حتی برای استقبال از بازار  گل بخره یا توی فرودگاه بدرقه شون کنه. بگذریم از بغض و‌ گریه دم رفتن که فکر می کنه این دفعه آخر هست و دیگه مسافرها رو‌نخواهد دید......

مامان هم اوضاعش چندان رو به راه نیست. یک سال و نیم مریض داری و بی اعصابی بابا، حال خوبی براش نذاشته. دست درد و پا دردهای پی در پی و نگرانی برای مادر بزرگ و هفته ای دو سه بار هم سر زدن یا دکتر بردنش که جای خود.خونه ای که همه جاش از تمیزی برق می زد، حالا حتی روی میز جلوی مبلش، لکه های چند روزه دیده میشه و خرده آشغالهای روی زمین و فرش، کاملا زیر پا حس میشه: نه مامان حوصله تمیزکاری داره،

نه اعصاب بابا می کشه که صدای تمیزکاری بشنوه. باغچه و گلدانها به امان خدا رها شدن و کسی بهشون کاری نداره. وقتی هم حرف از خرید گلدان جدید میشه که مثل پارسال روی تراس بذارن و از دیدنش لذت ببرن، میگن دیگه کسی نمیتونه توی این سرما در تراس رو باز کنه و آبشون بده......

اوضاع کار هم که اصلا خوب نیست و هر روز احتمال خبر تعدیل میره. دیدن پیمانکاران و مشتری هایی که هر روز چند تایی شون تعطیل میشن و اخبار روز افزون بیکاری هم که دیگه گفتن نداره. متاسفانه با اتفاقات جدید و سیر صعودی حواشی توی محیط کارهم که دیگه انگیزه ای برای لذت بردن از کار نمیذاره. از خرج ها هم نگم که با همه صرفه جویی و خرید نکردن ها، باز هم هیچ پس اندازی به ماه بعد نمی رسه و مرتب فقط خدا رو شکر میکنم و لطف مدیر جان رو قدر می دونم که تونستم ماشین رو عوض کنم، وگرنه که دیگه برام غیر ممکن بود.....

تنها دل خوشیم شده گردش یا تیاتر با دوست جان و قرارهای گاه و بیگاه با دوستان .......

با بغض توی گلو و چشمهای پر از اشک، امیدم فقط به خداست و‌دلم میخواد کاش خیلی زود همه چیز درست بشه، عزیزانم در سلامت کامل باشند و‌نگرانشون نباشم و سرزمینم از این بحران خارج بشه که منم بتونم با دل خوش، لبخند بزنم؛ کاش خواسته هام  رویای دست نیافتنی نباشه .....





من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 6:37