به دومین روز بهار خوش آمدید یا همچنان دیر می رسیم!

ساخت وبلاگ

جمعه 2 فروردین 1398 ساعت 07:49

سال جدید رو تحویل گرفتیم و طبق معمول، من برای نوشتن آخرین پست سال و تبریک سال جدید،  دیر رسبدم! مثل همیشه؛ شلوغی های آخر سال و بدو بدوهای روزهای آخر کار‌، خانه تکانی شروع نشده یا اندکی انجام شده و مابقی مانده به امید تعطیلات، نداشتن مفهومی به معنی خاص خرید عید: از شیرینی و میوه ویژه تا لباس و‌کفش و .... و  همه اون چیزهایی که در من نهادینه شده! اما فرآیند تحویل دهی سال کهنه به نو، امسال برای من چند ویژگی خاص داشت که فکر می کنم همون تیتروار نوشتنش، کلی از شرایط رو‌ توضیح بده و این همه وقت ننوشتن رو توجیه کنه. هرچند که کلش مال همین دو سه هقته آخر هست، شاید از آخر به اول البته!

یکم - امسال برای اولین بار در عمرم، سال رو تنها تحویل کرفتم. زمان زندگی مشترک، تحویل سال در قهر و تنهایی رو داشتم، اما هیچ وقت زیر یک سقف تنها بودم، امسال، عید نیمه شب تحویل شد و مامانو بابا قصد بیدار شدن و پای هفت سین نشستن رو نداشتن. منم که تا دقیقه آخر مشغول رسیدگی به خونه و بعد از آخرین حمام سال، دیگه نه وقت رفتن پیششون بود، نه جانش از خستگی. این شد که کمی خوابیدم و بعد بیدار شدم پای هفت سین نصفه و نیمه خودم و همزمان با ویدیو کال سه نفره با خواهرجانها، سال رو تحویل گرفتم. شیطنت و شلوغ بازی با خواهرها و بعد هم تبریکات تلگرامی با همکاران و دوستان، فرصتی برای اشک لحظه تحویل سال و فضای معنوی فال حافظش نگذاشت!  اما خب به هر حال اولین بار بود که تنهای تنهای بودم و تنها نبودم!

دوم- " یه افسانه ژاپنی میگه وقتی شب نمیتونی بخوابی دلیلش اینه ک تو رویای یه نفر دیگه بیداری. " نه تنها به این افسانه ایمان آوردم، که پالس هایی که از ذهن یک آدم رها میشه و‌صاف میره توی زندگی یک نفر دیگه تاثیر میذاره رو باورش کردم. حدس من درست بود و پسرک مذکور، خیلی جدی از آینده حرف می زنه. هیجانش رو دوست دارم، اما این همه فاصله سنی و بعدش هم عقلی و منطقی، برام قابل باور نیست. خصوصا اونجا که میخواد با خریدن بی ام و فلان برای همسرش، من رو با وعده های مالی اغوا کنه! اصلا نمیفهمم پسری توی این شرایط سنی و مالی و خانوادگی، چه دلیلی داره بخواد در کنار من باشه که این همه کله شق هستم و استقلالم بیش از همه دنیا برام می ارزه. فعلا که خودم رو به جریان روزگار سپردم و در مشاعره های کاملا معنی دارش مشارکت می کنم. باشد که همچنان عاقل بمانم و در ادامه راه، منطق رهنمونم کند!

سوم- روزهای پایان سالی شرکت، خیلی وقتها پر جنب و جوش و‌ دوست داشتنی بوده؛ مثل کار کردن تا نه و نیم شب بیست و هشتم اسفندسال ۹۲! اما امسال انگار برام یک جور دیگه است. با خبر امیدار کننده ای که وسط این همه رکود و کساد، هفته پیش مدیر جانمان داد، لبریز شدیم از انگیزه تلاش. اون جای خود؛ اما بعدذاز متی فراز و نشیب و حواشی و مشکلات و زوج خوشبخت پر دردسر؛ رسیدیم به فضایی که واقعا دوستش دارم. با همکارها  یک جو صمیمی دوست داشتنی و خوبی درست شده که از حضورشون واقعا خوشحالم و لذت می برم و از دوریشون دلتنگ.اونقدر که صبح ها واقعا با علاقه و شوق میام سمت شرکت و غروبها دلم نمیخواد برگردم:حتی توی اون ساعت بی سکنه! امیدوارم که رونق کاری باشه و دور هم باشیم و فضا همین قدر خوب و دوست داشتنی باشه.....

چهارم- آخرین اسکن بابا، نشون میده که لااقل در جای واضحی، ضایعه قابل توجهی وجود نداره و فعلا نیازی به شیمی درمانی نیست. اما این همه ضعف و کم توانی و ساعات طولانی خواب؛ واقعا نگران کننده است و افسردگی مضاعف میاره برای مامان جان، به عنوان همراه دایمیش..... مثل همیشه هم دستهای ما رو به درگاه خدا و آرزوی سلامتی برای هر دوشون و برای همه بیمارها و همه عزیزان....

پنجم- به وسوسه دوست جان، در تدارک یک سفر هستیم با مشکی جان. هیجان سفر دو نفره و زمینی و دیدن زیبایی های نادیده استان بغلی به جای خود، دلشوره دوری از مامان و بابا و تنها گذاشتنشون توی تعطیلات و ......

از خدا میخوام امسال برای همه ما در صلح و آرامش باشه، سلامتی مهمان دایم تن بیماران و عزیزان و خودمون باشه، مهر و راستی و عدل و آزادی و شعور و فرهنگ به این سرزمین برگرده و برای همه به اندازه کافی نان باشد و شادی و تدبیری بالاتر از سیاست، وطن رو از این دردی که توش غرق شده نحات بده. امید که امسالمون بهتر از قبل باشه و‌خودمون هم تلاش کنیم برای خوبتر بودن؛ حتی به اندازه برداشتن یک برگ خشک از روی زمین.....

 پ.ن. بی ربط: تو آدمی هستی که میتونی آدمو تو محبتات غرق کنی، حتی تا مرز خفگی .......

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 8 فروردين 1398 ساعت: 0:36