خب همه میدونن که من با رادیو و تلویزیون میونه ای ندارم! اما خب گاهی پیش میاد که اتفاقی، از یکی از برنامه ها بهره مند بشم و اون وقته که سر آدم داغ می کنه، از این همه....
ساعت اضافه کاری طولانی میشه و منتظر همکاران نمی مونم. تنهایی آژانس می گیرم که بیام خونه. رادیو روشنه و داره نمایشنامه پخش می کنه. داستان اونجاست که مرد شامی میره پیش یکی از علویان و میخواد که مسلم ابن عقیل رو ملاقات کنه و بالاخره می فهمه که در منزل هانی ابن عروه پنهان شده. خب تا اینجای کار که خیلی هم خوبه! بعد میره قصر عبیداله و مشاجره اش با یکی از سران که چرا تا امروز مخفیگاه مسلم رو پیدا نکردی. اون بدبخت هم اصرار که علویان میدونن ما باهاشون دشمنیم و نمیذارن چیزی بفهمیم و این همه نگهبان گماشتن هم فایده نداشته. بعد عبیداله شروع می کنه به سرزنش که تو سیاست نداری و باید با این جماعت، با "تدبیر" برخورد کنی. بعد کلی در مورد زرنگی و هوش توضیح میده و توی هر دو جمله اش، یک بار از کلمه " تدبیر" استفاده می کنه. بعد هم اون مرد شامی میاد به دیدارشون و تعریف می کنه کهذچطور با "تدبیر" مخفی گاه مسلم رودپیدا کرده و عبیداله کلی از تدبیرش تعریف می کنه و میگه حالا تا سه روز بعد که قراره با مسلم دیدار داشته باشی مخفی باش و با " امید" نتیجه "تدبیر" رو ببین......
همون بهتر که توی خونه من، کلا رادیو و تلویزیون، تعطیله!
برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 25