امشب یک تجربه فوق العاده بود، که امیدوارم بازهم برام تکرار بشه؛ البته به جز قسمت اشک و آهش!
سه ساعت و خرده ای پیاده روی تند و آهسته، توی این پارک جنگلی وسیع و هم نوا شدن با موسیقی که از هدفون می شنیدم و با خیال راحت نبودن بنی بشری در اطراف، رها کردن صدا و گاهی هم اشک، خیلی سبکترم کرد. اونقدر لذت بخش و اندوه برنده بود، که شاید اگر کف کتونیم کنده نمی شد، تا خود صبح ادامه اش می دادم. البته بگذریم از ذق ذق کردن پا و اندکی هم درد!
* اما یاد گرفتم: اختیار رنگ های زندگیت رو خودت به دست بگیر : وقتی میذاری کسی برات رنگ کنه، علیرغم شادی و نشاط این رنگ کردن، میتونه به اندازه کافی آرام بخش نباشه که به هر حال نقاش کس دیگری است و پیدا کردن آنچه با روح تو سازگار تر باشد، دشوار......
# خدایا شکر بر تو، اول و آخر؛ فقط و فقط خود تو...
شب،
آبرویم را خرید!
شبیه کسی که گریه نمی کند،
به خانه برگشتم......
برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 12