عوارض بزرگ شدن یا عواقب عمر زیاد

ساخت وبلاگ

بچه که بودیم، دلم میخواست زودتر بزرگ بشم. این همه نگران عصبانیت و فریادهای بی دلیل و با دلیل پدر محترم نباشم.‌ کار و‌درآمد داشته باشم. به همه چیزهایی که دلم می خواست، از رادیوی جیبی و کاست های دلخواه تا یک عالمه کتاب، برسم . فکر میکردم حتی ممکنه عاشق هم بشم! بزرگ شدیم و زندگیمون تغییر کرد. بعضی چیزها رو به دست آوردم و فهمیدم اونقدر هم مهم نبودن. از خیر بعضی هاش گذشتم. بد یا خوب ، با همه مشکلات، برای خودم مستقل شدم و احساس بزرگ شدن، خیلی از محرومیت ها رو‌ کمرنگ کرد. حتی جای خالی " عشق" هم دیگه اونقدر که انتظار داشتم، دردناک نبود......

اما خب بالا رفتن سن، عوارض خودش رو هم داره. کم کم توان آدم کم میشه و احساس خستگی می کنه. نیاز به چکاب و آزمایشهای دوره ای و داروهای درمانی یا تقویتی که میشن جزو ثابت زندگی آدم. بدتر از اون اضافه وزن.. اما همه اینها،‌در برابر عزیزان آدم، کمرنگه. این که هر روز خبر بیماری یا از دست رفتن یکی رو‌می شنوی. این که دایم نگران سلامتی مادر و‌پدر هستی و دیدن بیماری و رنج و غصه روزی که نباشن. از دست دادن عمو و دردهای مزمن مادربزرگ و  بیماری حاد شوهر عمه و ..... این که دوستان هم سن و سالت، درگیر مریضی ها و اتفاقات عحیب و غربب میشن  یکیشون جراحی می کنه و قسمتهای آلوده به سرطانش رو بر می داره، عکس اون یکی از آی سی یو می رسه. از دست دادن همکاری که تا همین چند وقت قبل، میز روبه روی تو بود.  و ......

تازه بگذریم از جامعه ای که رو به انحراف و ابتذال و انحطاط هست و هر روز اخبار بدتر و شرایط زندکی سخت تر و ظلم بیشتر....

انگار از مصایب عمر زیاد، این است که هر چند وقت یک بار باید شاهد از دست دادن عزیزی باشی و دیدن درد عزیز دیگر و ........

پروردگار مهربان؛ پناهم بر تو. سلامت همه بیماران، اول و‌آخر همه دعاهایم است. تنهامون نذار....

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:50