بگذرد این روزگار تلخ؟...

ساخت وبلاگ

امروز از اون روزهای کوفتی بود که از صبحش با بی قراری شروع شد.بک جور بی تابی و نگرانی که دلیلش رو  نمیدونی و هیچ کاری هم از دستت بر نمیاد.تنها راه جل هم انگار مرتب روشن و‌خاموش کردن تلگرام بود و چک کردن سکوت.بعد مثل همه وقتهای دلتنگی بی دلیل، ربطش میدی به 

آدمی که باید باشه و نیست!  بالاخره  میری و‌چندتا از عکسهای آخر رو نگاه می کنی و‌مطمین میشی که بی قراریت، ربطی به نبودن آدم خاصت نداره.

سر ظهر که خبر رفتن ملکه ریاضیات‌ رو‌ شنیدم، فکر کردم که دلیل بی قراریم همینه. چشمهای همیشه خندانش توی  زمان مدرسه،‌ از جلوی چشمم محو نمی شد. بعد عصر که قرار بود با پدر محترم بریم دکتر و خبر اون زایده عجیب که باید خیلی زود عمل بشه و جر و بحث با خودش برای بی اهمیت شمردن و تعویق عمل، حال خرابم رو‌ تکمیل کرد.......

اینه که دستم به نوشتن نمیره، نمیدونم دنبال رضایت گرفتن برای عمل باشم یا جلوگیری از تعویض بلیط بازگشت مادر جان  و یا  دست تنهایی مراقبت بعد از عمل ، تازه فارغ از فکر کردن به احتمال خوش خیم نبودن  اوضاع ....

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 25 تير 1396 ساعت: 18:34