بعد از اون لرزیدن های غیر منتظره و باور این که خطر می تونه این قدر نزدیک باشه، آرامش خیالم رو از دست دادم..... از دوران مدرسه و تحقیق در مورد "فرآیندهای درونی تغییر دهنده زمین"، خیلی بیشتر از معمول، از خطرات زلزله می دونستم. چند زمین لرزه خفیف رو هم که در طول زندگی دیده بودم. اما واقعیت این بار، با همیشه فرق داشت. حس این که آواره شدن میتونه این قدر ساده اتفاق بیفته، نگرانی خانواده ای که اون سر شهر هستند ونمیدونی چه حالی دارن، فکر خواهران دور از وطن و تشدید بی قراریشون در بی خبری، از دست رفتن خانه و زندگی و کار و ویرانی و ....... انگار یک نگرانی دایمی، همیشه همراهیم می کنه. به هر تکان کوچکی از جام می پرم، با هر لرزشی، هشیار میشم و فکر میکنم که خودم هستم یا زمین زیر پام می لرزه. قبل از این هم شبها چندان خواب راحتی نداشتم و به کوچکترین صدا یا حرکتی از خواب می پریدم. اما حتی صدای تردد بونکر سیمان توی کوچه و لرزش شیشه هم باعث ترسم نمی شد. اما حالا هر تک صدای آرام، نه تنها بیدارم می کنه، که کاملا طپش قلب می گیرم و حتما باید از جام بلند بشم وچرخی توی خونه بزنم و اخبار رو چک کنم که جایی نلرزیده باشه و بعد هم باززکلی طول بکشه تا خوابم ببره. خوردن آرامبخش یا قرص خواب هم فایده نداره که اون وقت اگر زلزله واقعی باشه، ممکنه هشیاری کافی برای مراقبت از خودم رو نداشته باشم..... دو هفته است که , ...ادامه مطلب
شنیده بودم که باید نوبت گرفت و انتظار طولانی هست و ..... این شد که حدود شهریور ماه پارسال، توی یکی از دفاتر نزدیک خونه اسم و شماره تلفن گذاشتم ومنتظر موندم خبرم کنند، اما خبری نشد که نشد. وقتی مامان و بابا و مادربزرگ، رفتن یک دفتر سمت شرق تهران و کارشون فوری انجام شد و خواهرها هم همونجا مدارک دادن، قراررشد برای من هم یک پنج شنبه نوبت رزرو کنن که همونجا ثبت نام کنم. هفته اول، سیستم مشکل داشت. هفته دوم گفتن کهپنجشنبه نمیشه! برات چهارشنبه رزرو می کنیم و به عنوان تاخیری، پنح شنبه بیا. صبح پنج شنبه بهمن ماه همان و برف نشسته در کوچه و کفش های لیز من و کلاس ظهر، باعث شد ساعت یازده صبح بالاخره موفق بشم برسم. اما دو تا خانم مسیول ثبت نام چون مراجعه کننده ای نذاشتن؛ رفته بودن مغازه های اطراف خرید و موبایلهاشون هم روی میز بود و بالاخره بعدذاز نیم ساعت معطلی، کار شروع شد و خدا رحم کرد که فقط من یک نفر بودم. عکس انداختند و اثررانگشت گرفتند و سیستم قطع! دفعه بعدذثبت نشد، دفعه بعددمشکل داشت، .... خلاصه بعد از هشت نه بار طی فرآیند طولانی اثر کرفتن از تک تک ومجموع همه انکشتان و تنها دو دقیقه مانده به دوازده ظهر وپایان ساعت کاری سیستم جامع ثبت احوال، بالاخره مشخصات ما در سامانه کارت ملی ثبت شد! خلاصه گذشت وگذشت و شش ماه شد وخبری از اس ام اس کارت ملی ما نشد! بعد اون روز طولانی تیرماه و تعویض , ...ادامه مطلب
خب.... انگار خدا خیلی حواسش بهم بود، که توی تمام این سالها، نگذاشته بود دلم برای کسی بلرزه. توی این مدت، همش یاد پارسال بودم و مکالمات اولیه مون روی تلگرام و بعدپنجم شهریور و طرح موضوع و بعد اولین تلفن و ...... و هر بار حس دلتنگی میاد سراغم. اونهم برای کسی که بود و نبودم واقعا براش اهمیتی نداشت. بعد یکی نیست بگه از همون پنج شهریور که حساب کنی، توی این یکسال،کمتر از شش ماهش در ارتباط بودید و بیش ,سالانه ...ادامه مطلب
باید برای تمدید گواهی نامه می رفتم. عصر هم که کلاس عکاسی بودو مرخصی ساعتی لازم. سونوی چکاب هم که همینطور مونده بود. این شد که از فرصت تعطیلات کارخونه استفاده کردم و بعد از یک شکایت طولانی به معاونت محترم از سیستم شرکت، مجوز یک روز مرخصی و استراحت رو گرفتم و دوشنبه طولانی من شروع شد: اول صبح رفتم مدا, ...ادامه مطلب
- آدم ها رو نمیشه شناخت. گاهی اونقدر مشتاقن که میخوان معجزه کنن و شده حتی از زیر سنگ، وسط زمستون برای خاطر`ت` آلبالو بیارن،گاهی به وقت آلبالو که میشه؛اصلا حضور `ت` رو فراموش میکنن....- اشتیاق مال وقتیه که میخوان راضیت کنن، وقتی دلت رو ازت گرفتن، دیگه حتی حضورت مهم نیست؛ چه برسه به خواسته ات.....* آخر این کتاب، نباید این همه تلخ تموم می شد که حالم این همه بد بشه. لعنت به دوری و فاصله. اصلا لعنت به هرچی خواستنه که نرسیدن و یاس دنبالش باشه...., ...ادامه مطلب
طفلی دخترک، اون قدر تنها و بی هم صحبت مونده، که از هر فرصتی، برای فشرده و تند و تند حرف زدن استفاده می کنه تا جبران بشه. اون قدر بی توجهی دیده که از یک احوالپرسی ساده، این طور به وجد بیاد. حالا خوبه از شدت علاقه مهریه اش ده هزار شاخه گل سرخه. قصد قضاوت ندارم، آخه اینم شد زندگی مشترک؟!.....,در حسرت یک نعره مستانه بمردیم,در حسرت یک ناله مستانه بمردیم,در حسرت یک نعره مستانه ...ادامه مطلب
[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...],یکی از زیباترین شهرهای ایران,یکی از زیباترین شهر ایران,یکی از زیباترین شعرهای پروین اعتصامی ...ادامه مطلب
چطوری بعضی از آدم ها میتونن موقع صحبت شخصی، چنان با گوشی یکی بشن، که نه صداشون رو کسی بشنوه، نه بشه حرکت لبهاشون رو دید حتی؟!...جالبتر این که همین ها، گاهی موقع صحبت معمولی کاری، چنان بلند بلند تلفن میزنن، که همه بفهمن دارن کار میکنن!!,یکی به من کمک کنه,یکی به من ده تومن,یکی به من میخندد ...ادامه مطلب
کاش فقط همین امروز، می شد به جایی بروم که غروب جمعه نباشد......,نیما فقط همین یک کلمه ...ادامه مطلب
خب؛ انگار که نقش آفرین این روزها، مرد طوفان دیده است و با یک رعد و برق تازه آن هم بدون رگبار، صحنه را خالی نمی کند. پس فعلا را صبوری می کنیم تا مداد رنگی های هایمان دوباره از جعبه بیرون بیاید. توکل بر خدا# خدای مهربانم، ممنون از بودنت، مثل همیشه اول و آخر خواسته هایم از توست و بی توجهی های وسطش را هم بر من ببخش. و البته مانند همیشه، بزرگترین خواسته ام سلامتی است و رهایی همه بیماران از بند بیماری؛ خصوصا عزیزانم و عزیزانشان و خاصتر از همیشه ..., ...ادامه مطلب
از عذرخواهی، اینجا نوشته بودم. جایی که می دونی مقصر نیستی، اما رابطه اون قدر برات ارزشمنده، که حاضر میشی عذرخواهی کنی - یا حتی همه تقصیرها رو به گردن بگیری - تا به رابطه ات خدشه ای وارد نشه. اما جایی که مقصر نیستی، رابطه هم برات بسیار ارزشمنده، ولی اووووونقدر دل و غرورت شکسته که برای ترمیم رابطه ات، نمیتونی عذرخواهی کنی چی؟! اون وقت چی کار باید کرد؟!......, ...ادامه مطلب
صفحه ۳۶۱ کتاب: .......مولانا لبخند زنان گفت: «نپرس. فکر کنم دارم امتحان عاشق ها را پس می دهم......»فکر می کنم؛ من و تو که در امتحان عاشق ها، بدون فرصت تجدید؛ یک ضرب مردود شدیم. راستی مگر ما عاشق شده بودیم اصلا ؟!....پی نوشت: عنوان مطلب، ادامه همان جمله نیمه کاره بالاست: ..... شمس تبریزی مرا به این جا فرستاده، تا شان و اعتبارم را با خاک یکسان کند......, ...ادامه مطلب