من و روزها

متن مرتبط با «مداد رنگی های قدیمی» در سایت من و روزها نوشته شده است

این روزهای خالی....

  • یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 22:23 , ...ادامه مطلب

  • از این روزهای سردِ خاکستری.....

  • حال دلم خوب نیست. نمیخوام غر بزنم، اما نگفتنش باعث شده تا مرز انفجار برم. مجبورم پناه بیارم به این خونه عزیزِ نسبتاً متروک که شاید کمکم باشه. پیشاپیش عذر میخوام ک, ...ادامه مطلب

  • آدم های با وفا و مهربان

  • چقدر حال آدم رو خوب می کنند، آدم هایی که وقتی بعد مدتی بهشون زنگ می زنی که احوالشون رو بپرسی، به جای شکایت کردن  و بی معرفت گفتن، تشکر میکنن که به یادشون بودی و عذرخواهی میکنن که نتونستن توی این مدت بهتون زنگ بزنن..... ممنون از تو دوست خوب و خانواده محترمت، که انرژی دعاهای خیرتون رو همیشه توی زندگیم حاضر می بینم و ممنون از دعوت به عروسی پسرت؛ ۲۷ شهریور امسال.... پ.ن: یادت هست که تا آخر شهریور بیشتر مهلت نداری؟ این دعوت عروسی هم شاهدش... , ...ادامه مطلب

  • آرزوهای دیروز و داشته های مهجور مانده امروز

  • پارسال این موقع، همش فکر می کردم  اگر تصمیمم برای خرید دوربین رو زودتر قطعی کنم و آموزش دیدن شروع بشه، تمام زیبایی های این فصل رو عکس خواهم گرفت. اما امسال که دوربین دارم و آموزش های اصلی رو دیدم و این همه زیبایی هست؛ اصلا حوصله بیرون رفتن و عکس گرفتن ندارم؛ اون هم تنهایی ....., ...ادامه مطلب

  • هذیانهای یک ذهن پر سرفه

  • - آدم ها رو نمیشه شناخت. گاهی اونقدر مشتاقن که میخوان معجزه کنن و شده حتی از زیر سنگ، وسط زمستون برای خاطر`ت`  آلبالو بیارن،گاهی به وقت آلبالو که میشه؛اصلا حضور `ت`  رو فراموش میکنن....- اشتیاق مال وقتیه که میخوان راضیت کنن، وقتی دلت رو ازت گرفتن، دیگه حتی حضورت مهم نیست؛ چه برسه به خواسته ات.....* آخر این کتاب، نباید این همه تلخ تموم می شد که حالم این همه بد بشه. لعنت به دوری و فاصله. اصلا لعنت به هرچی خواستنه که نرسیدن و یاس دنبالش باشه...., ...ادامه مطلب

  • به بهانه پرواز ناگهانی سمبل شاهزاده سوار بر اسب سپید رویاهای نسل ما....

  • خبر کوتاه است: سکته قلبی بعد از عارضه کبدی و بستری در سی سی یو، هنوززدو سال مانده به پنجاه سالگی. بعد متن های رنگارنگ و خاطرات نسل ما با اولین سریال دانشجویی نسبتا عاشقانه. راست می گویند: آن زمان که نه اینترنت بود و نه تلفن همراه و نه کامپیوتر، آن وقتها که هنوز حتی بسیاری در خانه هاشان تلفن نداشتند و تنها سرگرمی، دو شبکه تلویزیون بود و یکی دو سال اخیرش، شبکه سوم و رادیو پیام، آن زمان که آخر عاشقانه "یارا یارا"ی افتخاری بود و ترانه شادش "گل می روید به باغ"، سریالی که در دانشگاه باشد و از عشق بگوید - حتی با آن همه سانسور و تحریف - نهایت تعجب مان بود و خوشبختی. هر چند که تنها یک تلویزیون بود و حین تماشا، گاهی نگاه پرسشگر پدران متعصب، رویمان مکث می کرد که یعنی شما هم در دانشگاه...؟!!و البته که پر طرفدارتر از سریال یکشنبه های شبکه دو، چهارشنبه شبش بود و خانه سبز. حکایت سه نسل و عشقی که در روح زندگیشان جاری بود، اما باور کنید که همین سریالهای رویایی، بدبختمان کرد!  نسلی که زمزمه اش اشعار حافظ و مولوی بود و عاشقانه های ماورای زمینی، انگار کرد که در زمین هم می شود عاشق, ...ادامه مطلب

  • توکل بر تو که درمان همه دردهایی

  • آخه آدم چطور میتونه نظر جراح متخصص گوارش و کمیسیون پزشکی یکی از بهترین بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی تهران رو نادیده بگیره، به وعده و امید بسیار گران قیمت یک جراح عمومی با تخصص زیبایی اعتماد کنه و مریض سرطانی متاستاز داده اش رو بفرسته زیر تیغ جراحی؟.....نوشتن از اشتباهات پی در پی و بی توجهی به تجربیات دیگران  و خود عقل کل پنداری این خانواده، جز اعصاب خردی فایده ای نداره. امیدوارم خدا خودش رحم کنه و تاوان این اشتباهات، از دست رفتن مریضشون نباشه؛ به خاطر خودشون یک طرف، به خاطر حفظ روحیه پدر محترم  با بودن این نزدیکترین برادر لااقل....توکل بر ذات بی همتایت که بزرگترین شافی هستی و شکر به خاطر تمام لطف بی کرانت...., ...ادامه مطلب

  • مداد رنگی های من را نشکنید لطفا

  • یعنی امان از آدم هایی که وقتی کارت دارند و چیزی لازم دارند، تند و تند زنگ می زنند و احوالت را می پرسند و در شبکه های مختلف، برایت پیغام می گذارند و نگران احوال خانواده ات می شوند! بعد که کارشان انجام شد، حتی انجام شدن کار را هم خبر نمی دهند؛ چه برسد به تشکر!  البته نیاز به اعلا م کردنشان نیست؛  چون از قطع تماس ها خودت می فهمی که کارشان تمام شد!!* عوان ربطی به نوشته ام ندارد؛ طبیعتا,مداد رنگی های فابر کاستل,مداد رنگی هایم,مداد رنگی های قدیمی ...ادامه مطلب

  • برای او که به تلخی این روزهایم، این همه رنگ پاشیده است....

  •  [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...],برای او که دیگر نیست,برای او که دوستش دارم,برای او که رفت ...ادامه مطلب

  • روزهای خوب بارانی پایان هفته

  • چهارشنبه عصر، کارمون خیلی طولانی شد و از صبح خیلی زود زدن به جاده و چند ساعتی سر پا بودن، حسابی خسته مون کرده بود و‌ رانندگی  توی بارندگی شبانه جاده، کمی خطرناک به نظر می رسید. زنگ زدیم مدیریت محترم و‌کسب اجازه کردیم که برای پرهیز از خطر، شب رو بمونیم. بعد با همکار محترم، از شهر صنعتی تا شهر رفتیم و یک هتل خیلی ارزان پیدا کردیم وقصد شام خوردن که کردیم، کلللا خواب اززسرمون پرید و دو ساعت تمام، شهر و بافت قدیمی و بازار سنتی با اتواع محصولات جنگلی و غیرجنگلی شمالی رو قدم زنان و نم دار از باران، گشتیم. صبح هم سر حال و پر انرژی از هوای فوق العاده، زدیم به جاده و از رانندگی در راه های پاییزی شمال و هپای بی نظیرش لذت بردیم و خستگی و بی اعصابی چند وقت اخیر کار رو به لذت این ماموریت خوب به انتهای ذهن راندیم و البته ممنون از همکار محترم که همسفر خوبی  بودند و اذیت نشدیم. بعد رسیدیم به عصر پنج شنبه و وسوسه انتخاب رفتن به جنگل زیبای راش و تمرین عکاسی در کنار استاد و حرفه ای ها، یا شستشو و‌رفت و‌رپب خانه و بعد دیدار خانواده محترم. که خب طبیعتا با ریسک خستگی صبح جمعه؛ گزینه اول ا,روزهای خوب بارانی,کتاب روزهای خوب بارانی ...ادامه مطلب

  • امان از لبه های تیز یک دل شکسته....

  • از عذرخواهی، اینجا نوشته بودم. جایی که می دونی مقصر نیستی، اما رابطه اون قدر برات ارزشمنده، که حاضر میشی عذرخواهی کنی - یا حتی همه تقصیرها رو به گردن بگیری - تا به رابطه ات خدشه ای وارد نشه. اما جایی که مقصر نیستی،  رابطه هم برات بسیار ارزشمنده، ولی اووووونقدر دل و غرورت شکسته که برای ترمیم رابطه ات، نمیتونی عذرخواهی کنی چی؟! اون وقت چی کار باید کرد؟!......, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها