به بهانه پرواز ناگهانی سمبل شاهزاده سوار بر اسب سپید رویاهای نسل ما....

ساخت وبلاگ


خبر کوتاه است: سکته قلبی بعد از عارضه کبدی و بستری در سی سی یو، هنوززدو سال مانده به پنجاه سالگی. بعد متن های رنگارنگ و خاطرات نسل ما با اولین سریال دانشجویی نسبتا عاشقانه. راست می گویند: آن زمان که نه اینترنت بود و نه تلفن همراه و نه کامپیوتر، آن وقتها که هنوز حتی بسیاری در خانه هاشان تلفن نداشتند و تنها سرگرمی، دو شبکه تلویزیون بود و یکی دو سال اخیرش، شبکه سوم و رادیو پیام، آن زمان که آخر عاشقانه "یارا یارا"ی افتخاری بود و ترانه شادش "گل می روید به باغ"، سریالی که در دانشگاه باشد و از عشق بگوید - حتی با آن همه سانسور و تحریف - نهایت تعجب مان بود و خوشبختی. هر چند که تنها یک تلویزیون بود و حین تماشا، گاهی نگاه پرسشگر پدران متعصب، رویمان مکث می کرد که یعنی شما هم در دانشگاه...؟!!

و البته که پر طرفدارتر از سریال یکشنبه های شبکه دو، چهارشنبه شبش بود و خانه سبز. حکایت سه نسل و عشقی که در روح زندگیشان جاری بود، اما باور کنید که همین سریالهای رویایی، بدبختمان کرد!  نسلی که زمزمه اش اشعار حافظ و مولوی بود و عاشقانه های ماورای زمینی، انگار کرد که در زمین هم می شود عاشق بود! الگوی عشقش هم شد محمد منصوری در پناه تو و رضا صباحی و عاطفه صدر خانه سبز. فکر کرد که وقتی کسی دوستت دارد، به پایت می ماند و می ماند و صبوری می کند و نجابت می کند و برای داشتنت، زمین و زمان را همراه خواسته اش می کند. فکر کرد در گرمای خانه، همسران، دوستانه عاشقند و به یکدیگر ایمان دارند و نهایت اختلافش، می شود قهری که در آن حرف هم می زنند حتی!

همین دوست داشتنی ها که بارها و بارها با دیدن هر قسمتش اشک ریختیم از شوق و آرزو کردیم که خانه مان سبز باشد و در پناه عشق آرام بگیریم، بدبختمان کرد! فکر کردیم زندگی واقعی، همین است! چه می دانستیم عاشق جوانت، با اخم مادر، پا پس می کشد و مجنون، جز عیب در تو نمی بیند! چه می دانستیم که قهر و دوری، با هفته و ماه می رسد و با اندک ناملایمت، کتاب قانون خانواده می خرد و سراغ راههای طلاق با کمترین هزینه می گردد! چه می دانستیم که به لب ورچیدن از حرف ناسزایش، راهی خانه پدری ات می کند و هیچ اصراری برای بودن و ماندنت نخواهد داشت! چه می دانستیم آن که دم از دل و آرامش می زند و از ناز خریدنت می گوید، او که به امید امنیت شانه هایش، تمرین تکیه کردن می کردی، به یک بار سکوتت از نارضایتی، دیگر نه صدایت را می شنود و نه خواهشت را می بیند! کاش گفته بودند که خانه سبز، تجلی کوچکی از شعر آسمانی حافظ است و زمینی نخواهد شد! کاش گفته بودند که در پناه کسی بودن، قصه ای بیش نیست و جز آغوش خداوند و البته نماینده زمینی اش؛ مادر، پناهی در دنیا نیست. کاش با این رویاها، فریبمان نداده بودند.....




من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03