من و روزها

متن مرتبط با «حکایت کوتاه» در سایت من و روزها نوشته شده است

حکایت

  • میگن به پیرمرد صد ساله ای گفتند: چطور صد سال عمر کردی؟ گفت هیچ وقت، با هیچ کسی بحث و جدل نکردم. گفتند مگر ممکن است؟!! پاسخ داد: نه!! حق با شماست! چنین چیزی امکان ندارد!!,حکایت عاشقی,حکایت,حکایت کوتاه ...ادامه مطلب

  • فعلا یک یادداشت کوتاه

  • خب؛ انگار که نقش آفرین این روزها، مرد طوفان دیده است و با یک رعد و برق تازه آن هم بدون رگبار، صحنه را خالی نمی کند. پس فعلا را صبوری می کنیم تا مداد رنگی های هایمان دوباره از جعبه بیرون بیاید. توکل بر خدا# خدای مهربانم، ممنون از بودنت، مثل همیشه اول و آخر خواسته هایم از توست و بی توجهی های وسطش را هم بر من ببخش. و البته مانند همیشه، بزرگترین خواسته ام سلامتی است و رهایی همه بیماران از بند بیماری؛ خصوصا عزیزانم و عزیزانشان و خاصتر از همیشه ..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها